روایت نینوا
روایت نینوا

روایت نینوا، گذری بر مصیبت ها و مصائب اهل بیت امام حسین (ع) ازظهر روز عاشورا تا بازگشت اسرا به نینوا و مدینه است که زینب کبری (س) پرچمدار کاروان اسرا بود. بنابر روایتی سر امام حسین (ع) در روز اربعین به پیکر پاک و مقدسش در کربلا ملحق شد.

به گزارش پایگاه خبری آدلی نیوز، اربعین حسینی چهلمین روز پس از شهادت امام حسین(ع) در روز عاشورای سال ۶۱ق که با ۲۰ صفر مصادف است. بنابر روایت ها اسیران کربلا روز ۲۰ صفر سال ۶۱ قمری در بازگشت از شام، برای زیارت مدفن ثارالله (امام حسین ع) به کربلا رفتند که این گروه از زوار امام حسین (ع) را اولین زوار حاضر بر مزار ایشان بودند.

از این روی شعر زیر روایتی است از مصیبت های وارده بر اسرای کربلا که تقدیم همه شهدای اسلام و مسلمین می شود؛

امام حسین ع

فرش تا عرش، ناله غفلت شکن

در کویری پیرهن صدچاک به تن

قهقه ابلیسی و بغض زمین

مشق هیهات بر لب سلطان دین

برج و بارویی بری از اعتقاد

لافتی خوانی خداوندی نهاد

دجله ای، لب شنه سرخی خون

کوفه ای، با اعتباری واژگون

بی علمدار، بیرقی نقش زمین

دست و بازویی سمائی، لاله چین

غفلت مردان نامرد زمان

غافیت پویی مخلوق جهان

لخته لخته، خون الله ی نسب

روی سیصد زخم اسلام را سبب

حلقه حلقه، ناله و شیون، عزا

از نهاد آدمی از دل رها…

مشت تا مشت، نعره هیهاتگر

بر سر نیزه لب فریاد گر

آسمانی، خیس و گلگون، سرخ زخون

پیکر صدپاره سهراب گون

ساغری که در کف غیرت شکست

تیر نااهلی که بر حنجر نشست

دختری با گوش پاره، تن کبود

بیرق آزادگی خیس سجود

ترکه جهل، غرق رقص و جیش و جوش

زیرپا سجاده، منبرها خموش

خواهری از احتجاب عریان شده

دیده دلسوخته ها نالان شده

سینه سینه، نوحه خوان خسته جان

خیمه خیمه، شعله پوش زینب نشان

مرد محرابی، نهادش زمزمی

بندی و پابسته قوم دنی

بغض های پشت هم درد گلو

در اسارت یاس ها را کوبه کو

سادگی را در افول و مرگ عشق

در مدینه، نینوا، کوفه، دمشق

فاش دیدیم فرق مولا را به خون

غرق در محراب به تیغ پست دون

نهروان را بار دیگر مست مست

مشق عاس و مکر قرآن روی دست

فاش دیدم کعبه را در عهد جهل

عهد شکستن های مردان را چه سهل

شعب ثانی قریش را در عطش

کینه سفیانیان را از قریش

ناقه می رفت و به سر می زد زمین

کاروان تا کاروان در غم اجین

پرچم سرخ شهادت خون فشان

ناله می رفت تا فلک دامن کشان

کوس رسوایی بلند از نعره ها

لرزه افتاده به دشت نینوا

لرزه افتاده به دشت نینوا…

باز درد و باز درد و باز درد

باز بغض سینه سوز و آه سرد

زینب و سرگشتگی های مدام

آخ. نفرین بر چنین روز حرام

پا ندارد شوق تا فردا شدن

صحبتی نیست از پی دریا شدن

شاخه فریاد خشکید روی لب

رفت خورشید روی نیزه، باز شب

قصه پرداز جنون و بی دلیست

پاره پاره بیرق آزادگی است

در به در شد دیده سیاس دل

ای دریغ از مردی و احساس و دل

آخر انسان را اصالت ها چه شد؟

شور شیدایی، عبادتها چه شد؟

مشق استاد کردن و عاشق شدن

از منیّت ها بری، لایق شدن

سجده بر سجاده دلدادگی

پادشاهی بر قلوب در سادگی

از گُر آتش، گلستان ساختن

از دل چاه بر عدم ها تاختن

بر سر دار صوت انی ربّنا

بار الها در بلا اِرحم لنا

بوسه چین از عرشه مهتاب شدن

در خیال وصل دوست در خواب شدن

نرم نرمَک پر گرفتن تا خدا

در ستایش ها نشستن بی ریا

حرف از فردا و فرداها زدن

نور گشتن تکیه بر دلها زدن

کوچه گرد کوچه لیلی شدن

بنده یکتا ترین یکتا، شدن

ای عجب از گردش این روزگار

صد عجب از سیره پروردگار

آتشی افتاد و خرمن را بسوخت

لب زخواندن قمری عاشق بدوخت

خون گریست چشمان ابرین در عتاب

جامه بر تن پاره کرد میر تراب

لیک زآتش زاده شد، ققنوس وش

نور پاشید در کویر فانوس وش

گفت، من زینب، بتول حیدرم

سینه سفیانیان را می درم

تیر می بارم به هر واگویه ام

شعله میزایم ز آه و مویه ام

کل هستی را قرین التهاب

آسمان را می نوردم در شتاب

فاش میگویم زجور ناکسان

شاخه شاخه لاله پژمرد خسته جان

جای آب بر حنجر اصغر زدند

تیر به فرمان فلان بُتگر زدند

قاسمم را حجله از خون ساختند

بر تن صدچاک و پاکش تاختند

بیرق آزادگی را نقش خاک

سر بریدند از گلایل های پاک

تکه تکه شد علمدار از وفا

باغبان را سر بریدند از قفا

دختری در سوگ بابا پرکشید

شد ستاره، سینه شب را درید

جاودانی باد هر آن را سر زدند

ترکه بر عطشان لب ساغر زدند

عرصه مهتاب به خون گشته اجین

نیمه آفتاب گشته و خاک لاله چین

باز درد و باز درد و باز درد

با که گویم زین عداوت در نبرد

شادی و لبخند حرامت، کربلا

کاش نروید، رُستنی در نینوا

کوفه را اندوه ببارد هر زمان

تا قیامت، تا ابد تا هست جهان

شام را ای کاش نیاید روز خوش

شامیان از کس نبینند روی خوش

زینبم، در حلقه آتش اسیر

کشتی حق را به طوفان ها امیر

بیرق عباس دارم روی دست

روی سینه لیک عبای حق پرست

دیده سرخینم اگر، آزاده ام

قامتم گردیده خم؟ دلداده ام

معجرم در دست باد گر می رود

آبرو بر اهل ایمان می خرد

در اُحُد آموخت مرا جدّم رسول

می شود پیروز شد بعد از اُفول

ذوالجناح را دیدم هیهات زدم

یاد مولا، حیدری فریاد زدم

آفریدم کربلا را از عدم

مشق عشق کردم خدا را هر قدم

حُرّ گفتم، لشگری آماده شد

فوج فوج آزاده خو، دلداده شد

چرخ زدم بیرق به دوش و ناگهان

ملتی عباس مرام آمد عیان

چشمم افتاد بر جوانی اشکبار

لشگری آمد پدید قاسم تبار

یاد جدّم کردم و مدهوش شدم

اکبرم یاد آمد و بیهوش شدم

پرده پس رفت و نهانی شد عیان

لشگری دیدم سراسر ندبه خوان

اکبر و اصغر به همراه پدر

لشگر عشق را بُدند سالار و سر

شامیان را وحشتی در دل فتاد

سر یزید در پای این مشکل نهاد

باخت دو دنیا را به آنی زار شد

پیش پایم نادم و بیمار شد

کاخ آمالش زبیخ و بُن شکست

کشتی عیشش به گرداب ها نشست

کربلا تا کربلاست، اسلام هست

بیرق آزادگی بر بام هست

سر به ذلت کس نمی آرد فرود

بر تمام کربلایی ها درود … بر تمام کربلایی ها درود

شاعر// غلامرضا محمدی
انتهای پیام/
  • نویسنده : غلامرضا محمدی